loading...
یه دختر تنها

8

لایو بازدید : 1 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)

یادش بخیر....

روز اول توی کلاس جا نبود ، دونفری نشستید روی یک صندلی

چرا اینقدر برایم متفاوت بودی؟؟؟؟

اولین بار بود که تورا آن طور میدیدم، خودم هم نمیدانستم چرا، ولی غیرتی شدم، مخصوصا آنروز که تازه از را ه رسیده داشت با تو حرف میزد، چقدر عصبانی بودم، میخواستم درجا خفه اش کنم

یادش بخیر...

آزمایشگاه بودیم، و من برای اولین و آخرین بار، با تو صحبت کردم، وهنوز از شوق آن یک جمله تنم می لرزد....

من حفظ بودم...

تمام نشانه هایت را، چند جفت کفش داشتی، چه رنگی دوست داشتی، و چندوقت یکبار لباس نو می پوشیدی...

راستی هنوز هم کفش اسپرت سفید و مانتو کرم می پوشی؟

یادش بخیر؛ بازدید علمی بود برای بچه ها، و بازدید عشق بود برای من، همه جا روبرویت بودم، آنقدر که خودت فهمیدی وگرنه چرا آنطور پلک میزدی؟

هنوز هم آن بروشور کارخانه شیشه قزوین را نگه داشته ام، می دانی چرا؟ چون آن را تو به دستم دادی

شاید باور نکنی اما هر وقت دلم برایت تنگ می شود جای انگشتانت را می بوسم...

چقدر ذوق کردم وقتی شاگرد اول کلاسمان شدی...

حالا دیگر ارشدت را هم از صنعتی گرفته ای...

نمی دانم چرا

اما هرگز به تو نگفتم که چقد دوستت دارم

کاش می شد یکبار دیگر ببینمت

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 78
  • بازدید سال : 82
  • بازدید کلی : 356